لهجه تهرانی

قصه ای از امروز شهر

لهجه تهرانی

قصه ای از امروز شهر

معذرت

مخاطب محترم من واقعا معذرت میخوام بابت اینکه قسمت سوم  داستان چس پیشونی یکم دیر شد

چند روزه بدجور درگیر کارای کتابم و دیگه روزای اخره

برای جبران براتون یه فایل صوتی با صدای خودم میزارم

یه فایل 5 دقیقه ای به اسم کی یادشه ؟

از کارای خودم که پارسال نوشتمو ضبط کردم و کلا با نستالژی سر و کار داره و شمارو میبره به گذشته ها از لحظه تولد تا ...

از دست ندید

منتظر نظراتون هستم و شک ندارم که عاشقش میشید

لینک دانلود :


http://s3.picofile.com/file/7548832361/ki_yadeshe.mp3.html


(برای دانلود از متن انگلیسی بالا کپی گرفته و در محل ادرس مرور گر خود قرار دهید و وارد شوید )

قصه چس پیشونی قسمت دو

قبل از هر چیز از همتون به خاطر استقبال و دل گرمی و محبتی که نسبت به من و ادبیات خیابونیه تهران دارید ممنونم

و همچنین از نظارای ندادتون

خب من اینطورییم ...

دوست دارم عیبمو بدونم

نقدم کنن

در مورد کاری که براش زحمت کشیدم نظر بدن 

و نظر دادن نهایتا 1 دقیق از بیست و چهار ساعته زندگیتونو میگیره

یعنی واقعا تو این یک دقیقه انقدر سخت میگذره ؟


 ( این داستان بر پایه تخیل و یکی شدن دنیای ماورا و دنیای زمین نوشته شده

و حکایت فرشته ای به نام افرو که در قصر ارزوها مشغول خدمت است و درگیر پسری میشود که سه شبانه روز به ماه خیره شده و ارزویی نمیکند  افرو که برای اولین بار حس عشق زمینی را در وجودش حس میکند و چشم و گوشش کر شده و پسر را خدای خود میخواند از قصر اخراج شده و  به زمین فرستاده میشود تا تقدیر زنگییش را رقم بزند....)

این داستان به سبک ادبیات کوچه و خیابانی و با نظم خاصی نوشته شده

که دلگرمی و حس همزاد پنداری خاصی با جوان های امروز از جمله خودم را ایجاد میکند


خب توضیح کافیه بقییه ماجرا رو تو این پست نوشتم و هر شب یک پست از داستانو برای علاقه مندا روی وبلاگ میزارم

امیدوارم تنبلی رو کنار بزاریم و حد اقل پشت میز کامپیوتر زمانی رو برای مطالعه و لذت بردن از حس ارامش بخش  خواندنه داستانی زیبا قرار بدیم

.

.

.

فرشته اعظم که میگرن مصلحتیش اوت کرده بود پنج شش تا رنگ عوض کرد اومد جلو و گفت :

یه عمریه به جای نون نور میخوری  نکنه هوس کردی سمنو با بادوم بخوری ؟

تو یه فرشته ای حالا واسه من ادم شدی ؟ طلبه یه ادم شدی ؟

ادم چه خبر داره از نور خدا؟  ندیدی ؟ مگه  ندیدی اگه یه شب نون گیرش نیاد عمه مارو خام خام میخوره ؟

اگه میخوای بری زمین راهی نیست یه پلک بهم بزنی رسیدی خبری از گل و نور و رنگ و خدا نیست

افرو که میدونست تو اون قصر همه حرفارو از دله فرشته  ها میخونن و احتیاجی نیست حرفاشو با زبونش بزنه  فهمید این از اون تو بمیریا نیست یه نگاه مغرورانه از جنس دکور به خودش انداخت و دید بالای بزرگش قده پره یه کفتر شده گوشاش کر شده پلکهاش که تا این لحظه از بغل بازو بسته میشد چرخیده و عمودی شده 

فرشته مسن دستاشو بلند کرد و نگاشو دوخت به یه آسمون روشن تر و بزرگتر از اسمون خودشون و بره افرو دعا ثنا میخوند

افرو لحظه به لحظه کوچیکتر میشد فرشته جلو اومد و دستی به سر افرو کشید و گفت :

تیر برقای زمین قصه ها دارن همین...

اون روزا که گریه میکردن ادما رو یادت بیار بعد یه سیگار روشن کن و همونجا بشین.. از اون پائین مارو ببین به این میگن امید......یادتت نره امید ..


ادامه داستان در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

قصه چس پیشونی قسمت اول

یه قصه دوست داشتنی

نوشته خودم

عاشقش میشید


فرشته هه انگاری که بابا ننه نداشتشو قرار بعد از بیست سال ببینه بدو بدو از پله ها بالا رفت و به پشت بوم قصر ارزوها رسید با یه فوت ابرارو داد کنار و از سفیدیای اون بالا زل زد به تاریکیا

به یه توپ گرد ابی و سبز رنگ

همچینی که چشمش به پسر افتاد قلم و کاغذشو در اورد گوشاشو تیز کرد پلک هم نزد.

زیر لب یه اراجیفی به یه زبونی میخوند که هیچ ادمیزادی ازش سر در نمیورد

انتظارو میشد از لرزش دستاش فهمید از پسر میخواست که باهاش حرف بزنه

به محض اینکه لبای پسر تکون خورد چشماشو بست و شروع کرد به گوش دادن

پسر که زیر یه پنجره روی تخت خوابش نشسته بود و زل زده بود به ماه

طوری که انگار خبر داشت فرشته هه منتظره نفسشو حبس کرد دستاشو مشت کرد و شروع به زور زدن کرد

                          (         ( ادامه در ادامه مطلب )          ) ادامه مطلب ...

ساکتم

یه روز یه نفر بهم اس ام اس داد 

همیشه اخر قصه خوشه اگه یه روز همه چیز خوب نبود بدون هنوز اخر قصه نرسیده

(چارلی چاپلین)

منم در جواب بهش گفتم یعنی اگه یه روز همه چیز خوب بود باید بدونم اخر قصه رسیده ؟

چاپلین جون این روزا تعین کننده پایان قصه ما نیستیم

تعین کننده قیمت دلاره 

قیمت کاغذه

قیمت روی جلد کتاب منه

وقتی همه کارا تموم شد و گرونیه این روزای بازار کاغذ منو پشت در بسته نگه میداره

کتابی که این روزای پائیزی باید پشت ویترین مغازه های انقلاب نشسته بود و ریختن برگ ها و دانشجوهایی که میان برای ترم جدیدشون کتاب بخرن و منی که بهش زل زده بودمو تماشا میکرد

الان هنوز تو یه فایل PDF خلاصه شده و من روم نمیشه هیچ حا حتی تو این وبلاگ حرفی ازش بزنم...